ایداایدا، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 3 روز سن داره

دختر گلم آیدا

آیدا جان عزیزم دوستت دارم

    دوستت دارم را من دلاویزترین شعر جهان یافته ام این گل سرخ من است دامنی پر کن از این گل که دهی هدیه به خلق که بری خانه دشمن که فشانی بر دوست،   راز خوشیختی هرکس به پراکندن اوست! در دل مردم عالم – به خدا - نور خواهد پاشید روح خواهد بخشید.   تو هم ای خوب من ! این نکته به تکرار بگو این دلاویزترین شعر جهان را همه وقت نه به یکبار و به ده بار، که صد بار بگو « دوستم داری » را از من بسیار بپرس دوستت دارم را با من بسیار بگو         ...
27 فروردين 1391

آیدا جان عزیزم دوستت دارم

دوستت دارم را من دلاویزترین شعر جهان یافته ام این گل سرخ من است دامنی پر کن از این گل که دهی هدیه به خلق که بری خانه دشمن که فشانی بر دوست، راز خوشیختی هرکس به پراکندن اوست! در دل مردم عالم – به خدا - نور خواهد پاشید روح خواهد بخشید. تو هم ای خوب من ! این نکته به تکرار بگو این دلاویزترین شعر جهان را همه وقت نه به یکبار و به ده بار، که صد بار بگو « دوستم داری » را از من بسیار بپرس دوستت دارم را با من بسیار بگو ...
27 فروردين 1391

وای این هم که رمز داره ؟؟؟!!!!

این هم گروه بچه های شرکت در مهمانی یکی از دوستان پریناز رافت روشنک الناز ملیحه منصوره اونی که من خیلی ازش بدم می یاد فرزانه نوشین الهام نیره حمیده ن زینب تازه عروس شیرین نسرین سمیه حمیده م سیما پروین ایدا ؟ این هم رقص دسته جمعی ...
27 فروردين 1391

تورا نمی‌دهم از دست، تا توان دارم

سلام ناز گل مامان عزیزمامان ببخش که نتونستم از عکسهای خوشگلت آماده کنم و از خاطرات این چند روزی که گذشته برات بنویسم آخه مامان جون داره آماده میشه بره مکه من هم با خاله ها داریم کارهای خونه مامان جون رو انجام میدیم همه جا ریخته بهم از یه طرف نقاش و از یه طرف بنایی خلاصه حسابی سرمون شلوغ شده دیروز تو هم خونه خاله جون اینها بودی خوب شد که سارینا مدرسه نرفته بود چون طفلی خاله می گفت که همش مامان مامان میکردی و گریه می کردی دست سارینا درد نکنه که سرتو مشغول کرده بود تا حوصلت سر نره از طرفی هم کارهای شرکت و دانشگاه دیگه حسابی پدر منو دراورده ولی سعی می کنم تو خونه بیشتر برات وقت بذارم دیشب هم یکمی بداخلاق شده بودی خاله فریبا و انیتا خان...
27 فروردين 1391

تورا نمی‌دهم از دست، تا توان دارم

سلام ناز گل مامان عزیزمامان ببخش که نتونستم از عکسهای خوشگلت آماده کنم و از خاطرات این چند روزی که گذشته برات بنویسم آخه مامان جون داره آماده میشه بره مکه من هم با خاله ها داریم کارهای خونه مامان جون رو انجام میدیم همه جا ریخته بهم از یه طرف نقاش و از یه طرف بنایی خلاصه حسابی سرمون شلوغ شده دیروز تو هم خونه خاله جون اینها بودی خوب شد که سارینا مدرسه نرفته بود چون طفلی خاله می گفت که همش مامان مامان میکردی و گریه می کردی دست سارینا درد نکنه که سرتو مشغول کرده بود تا حوصلت سر نره از طرفی هم کارهای شرکت و دانشگاه دیگه حسابی پدر منو دراورده ولی سعی می کنم تو خونه بیشتر برات وقت بذارم دیشب هم یکمی بداخلاق شده بودی خاله فریبا و انیتا ...
27 فروردين 1391